نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟

ساخت وبلاگ

و گفت : «ما به ادب محتاج تریم از آن که به بسیاری علم». *تذکره الاولیا نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:17

به نظرم آدمها همین قدر که بلد هستند به زندگی خودشون گند بزنند،این مهارت رو هم دارند که با گفتن یک جمله،اون هم چه به قصد و چه از روی نادانی و نفهمی تمام،اگر شده برای چند ساعت و چند روز حال و روز شما رو به سمت و سوی تلخی و ناراحتی ببرند.اعتراف می کنم که در این چند سال کارمندی بارها و به دفعات(جدا از مواردی که خودم رو کاملا تقصیرکار می دونستم)مورد اصابت حملات این موجودات قرار گرفتم و متاسفاته در برابر اونها از خودم ضعف نشون دادم و تنها چیزی که در آخر دستم رو گرفت،سردرد،کلافگی و فکر کردن به این سوال بود که تا کی قراره اوضاع این شکلی پیش بره؟!روز پنجشنبه بعد از رسیدن یک روز کاری به نسبت شلوغ و پرکار به نیمه های خودش،دقایق به نسیت طولانی رو با یک خانم معلم بازنشسته و دختر جوانی که از قرار معلوم دختر خانم معلم بود و سخت می تونست ناراحتی و کلافگی خودش رو از همراهی مادر پنهان کنه،بر سر یک مشکل که بیشتر به دلیل اطلاعات پایین اونها در رابطه با مشکل مورد بحث بود گذروندم و به خیال خودم کار رو به بهترین شکل انجام دادم و حالا باید سراغ مشتری بعدی می رفتم."مامان صد بار بهت گفتم من رو همراه خودت این جور جاها نکشون!!این یارو کارمنده خیلی نفهمه!!!هر چی من میگم انجام دادم و نشد باز حرف خودش رو می زنه.به خیال خودشم کار راه اندازه مثلا."تک تک این کلمات و جمله ها رو دقیق و بدون کم و کاست در خاطر دارم.هنوز پاهاشون رو از در بیرون نگذاشته بودن که دختر خانم معلم این کلمات رو به شکل رگباری به سمت مادر پرتاب کرد و ترکش حرفهاش  به تن من خورد."بیا هادی خان!!نفهم هم شدی.حالا هی بیا دل بسوزون."تمام این سالها جملاتی از این جنس از سمت و سوی همکارها و نزدیکان زیاد شنیدم.تمام تلاش من بر این بود که این حرف و نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:17

فکر می کنم آخرین باری که از خانم یا آقای دکتر درخواست صدور برگه ی استراحت پزشکی یا همون استعلاجی رو کرده بودم،به سالهای تحصیل در مدرسه و گذران دوران ابتدایی و راهنمایی بر می گشت.حالا بعد از سه روز خانه نشینی ناشی از پیدا شدن سرو کله ی یک سرماخوردگی سمج و مرموز،باید هر چه زودتر از خونه بیرون می رفتم تا آقای دکتر معتمد پای برگه ی مرخصی من رو امضا کنه.بعد از مدتها اولین باری بود که می دونستم برای بیرون رفتن روی دوچرخه ی تکیه داده شده به پنجره ی آهنی زیرزمین نمی تونم حساب کنم و از همین بابت بی خبر از بقیه نیم ساعتی در انتظار قبول درخواست و سررسیدن راننده ی تاکسی روی پله های پاگرد چشم به راه و گوش به زنگ نشستم.مسیر خونه تا مطب کوتاه بود و هر چه زودتر باید نسبت به پرداخت کرایه ی خودم دست به کار می شدم.در همین بین بود که با درخواست "لطفا نقدا پرداخت کنید جناب!!"از طرف آقای راننده روبه رو شدم.مسیر کوتاه بود اما شکایت و گلایه های این مرد تمام نشدنی.با ناراحتی ناشی از درد دلها و شکایت های تکراری این روزها و باعث و بانی اوضاع و احوال موجود،از آقای راننده جدا شدم و در سرمایی استخوان سوز،برای رهایی از سوز سرما و هیاهوی ماشین های عجول خیابان،با عبور از بین ماشین ها خودم رو وسط مطب آقای دکتر معتمد دیدم.با دو طبقه بالا رفتن از پله های ساختمان بی رنگ و لعابی که بوی کهنگی و نم از در و دیوار طبقات و پاگردها به مشام می رسید،با در چوبی دو لنگه باز مطب و حجم زیاد بیماران در انتظار روبه رو شدم و برای پنهان ماندن از سنگینی نگاه بقیه،وسط پاگرد بهترین مکان برای انتظار بود.این بود که دفترچه رو روی میز خانم منشی گذاشتم و در حال دور شدن بودم که صدای خانم منشی جملاتی شبیه به این رو زمزمه می کرد که"چو نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:17

(منتظر ته نشینی مطالب توی ذهن هستم ) نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 118 تاريخ : چهارشنبه 26 شهريور 1399 ساعت: 23:06

بدهی,بدهی و بدهی!!!به شدت روی دوش من سنگینی می کنی.نه میشه در مورد تو به راحتی با هرکسی حرف زد و نه میشه مثل روزهای عدم حضور و وجود تو,راحت خوابید.لطفا زود زود رفع زحمت کن و تشریف ببر.لطفا.

+نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 23:18 توسط پاسبان |

نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 26 شهريور 1399 ساعت: 23:06

برای حرف زدن و نوشتن,دقیقا از کجا باید شروع کرد؟

نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 140 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 19:46

"انسان بیش از آنکه از مرگ بهراسد,از انزوای محضی که مرگ را همراهی می کند,می ترسد.ما می کوشیم زندگی را دو نفری تجربه کنیم,ولی هر یک از ما مجبوریم تنها بمیریم.کسی قادر نیست با ما یا به جای ما بمیرد.تصوری نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 149 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 10:02

در تمام سالهای همسایگی خانواده ی بزرگ آقای "ر"،چه در زمان سرشلوغی و بر و بیای فراوان خانواده و چه در اوقات سکون و سوت و کوری خانه ی دیوار سنگی،هیچ وقت نسبت به این خانواده ی عزیز و دوست داشتنی و بزرگوا نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 144 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 10:02

عشق بارید و

جنون گل کرد و

افسون خیمه زد

 تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت.

نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 168 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 10:02

همین چند روز پیش که خیلی دور هم نیست و زمان زیادی هم از اون نمی گذره،یادداشتی می خوندم که نویسنده جایی از نوشته از قول سارا شریعتی جمله ای تحت این عنوان نقل می کرد که"امید یعنی خود را در معرض یک پروژه نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟...ادامه مطلب
ما را در سایت نگفتمت که:تو سلطان خوب رویانی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : navak-210a بازدید : 158 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 10:02